شرحی از خاطرات خوش و زندگانی راحت گذشته سروده فخرالدین عطایی
فرش خانه از نمد و بود و گلیم یک غذای گرم بود آش و حلیم
داروی درد شکم کلپوره بود ترشی شورا به آب غوره بود
این همه امراض و بیماری نبود چون غذای سرد بازاری نبود
آن غذای دست مادر یاد باد چای قوری و سماور یاد باد
کار تامین لباس آن زمان زحمتی بود روی دوش بانوان
بهر تامین لباس آن روزگار پنبه و چرخوک بود آغاز کار
جای بافت پارچه در گوکاربود چرخ و دوک و لکلکی در کار بود
بهر بافت پارچه بود ابزار کار تیغ و ماکو و گله نخ با آهار
اینچنین بود کار تامین لباس خودکفایی بد به این شکل اساس
آن زمان مردم قناعت داشتند با نماز و روزه عادت داشتند
زندگانی راحت و آسوده بود قلب مردم شاد و لب پر خنده بود
این همه رنج و گرفتاری نبود خوی زشت مردم آزاری نبود
دلخوری و کینه ای د ردل نبود در سر کس فکری از باطل نبود
در مجامع صحبت باطل نبود از نماز خود کسی غافل نبود
چشم کس برروی نامحرم نبود صحبت از افسردگی و غم نبود
زیر کرسی می نشستند مرد و زن با لبی پرخنده می گفتند سخن
دور کرسی می نشستند ایل و آل شاد و خندون از گرانی بی خیال
یک نفر بد گنج یا بدخور نبود لفچ پرباد و کسی اخمو نبود
خانه روشن با چراغ تور بد سور و سات اهل خانه جور بود
واقعا شادی مردم کم نبود کس گرفتار غم و ماتم نبود
پفک و آدامس رنگارنگ نبود توی خانه سی دی و آهنگ نبود
یاد باد آن شادمانی ، یاد باد شور و حال آنچنانی یاد باد
آن زمان با کشک می گفتند قروت یا به قیسی گفته می شد کشته توت
حاصل خشک لبو پختیک بود ظرف محکم بهر شیره خیک بود
کفش کهنه پای مردم لاخه بود وصله کفش و لباس هم پنبه بود
نخ که در هم ریخت می گفتند سلوت با سبد هم گفته می شد سفته قوت
با سبیل آنگاه می گفتند بروت حرف یاوه گفته می شد پر و پوت
چشم و همچشمی بدین شدت نبود این همه مد این همه بدعت نبود